نگاهی به مستند «جاسوسی که به زمین افتاد»؛

مستند «جاسوسی که به زمین افتاد» از کتابی به همین نام، نوشته آرون برگمن، الهام گرفته شده و همکاری نزدیک مستندساز با برگمن، مهم‌ترین نقطه قوت اثر محسوب می‌شود.
«جاسوسی که به زمین افتاد» (The Spy who Fell to Earth) نام مستندی ۹۴ دقیقه‌ای محصول ۲۰۱۹ است که به داستان زندگی اشرف مروان، داماد جمال عبدالناصر و ابرجاسوس معروف مصر در دوران انور سادات، می‌پردازد. مستند «جاسوسی که به زمین افتاد» از کتابی به همین نام، نوشته آرون برگمن، الهام گرفته شده و همکاری نزدیک مستندساز با برگمن، مهم‌ترین نقطه قوت اثر محسوب می‌شود؛ همکاری قابل تحسینی که در آن، کارگردان مستند سعی می‌کند روی تحقیقات برگمن سوار شود و به نوعی هم پروژه پژوهشی او را یک گام دیگر به جلو ببرد و هم روایتی جدید با کشفیات تازه را در سطحی عمومی‌تر از کتاب، به کل دنیا عرضه کند...

همکاری مستندساز با تاریخ‌پژوه شناخته شده‌ای مانند برگمن که سال‌های زیادی از عمرش را صرف رمزگشایی از زندگی مبهم اشرف مروان کرده، در نهایت به تولید اثری مستند در کلاس جهانی منجر شده است که از جهات زیادی می‌تواند سرمشق مستندسازان جوان سراسر دنیا قرار گیرد. «جاسوسی که به زمین افتاد» با این که انسجامش را به خوبی حفظ می‌کند، اما به وضوح مستندی رنگارنگ و پویاست که جست‌وخیزهایش مخاطب را به حیرت می‌اندازد. پیشینه فکری و محتوای پژوهشی غنی اثر (که به وضوح وامدار تلاش‌های برگمن است) وقتی با دقت نظر و سماجت مستندساز همراه می‌شود و درون قالب‌های خلاقانه بصری شکل می‌گیرد، اثری را تحویل مخاطب می‌دهد که ممکن است تا چند روز ذهنش را مشغول کند.

«جاسوسی که به زمین افتاد» در هیچ یک از مولفه‌های فنی و هنری کم‌فروشی نکرده و برای تک‌تک عناصرش سنگ تمام گذاشته. موسیقی اورجینال مستند، در حد یک آلبوم حرفه‌ای طراحی شده که به فضاسازی‌های مرموز اثر کمک می‌کند. مصاحبه‌ها با رویکردی جستجوگرانه ضبط و تدوین شده‌اند و مستندساز به چیزی جز کشف حرف‌های ناگفته از ماجرای مروان توجه ندارد و از طرح دیدگاه‌های متعارض هم شانه نمی‌کند. بعلاوه، از جهت اخلاقی هم مستندساز مشکلات موجود را از سر خودش باز نکرده و مثلا وقتی مقامات مصر از مصاحبه کردن طفره می‌روند، با سماجت خاص خودش کسی را به حرف می‌کشد که صحبت‌هایش را می‌توانیم موضع رسمی دولت مصر تلقی کنیم.

جدیت کم‌نظیر مستندساز و حمایت فکری او توسط برگمن باعث شده با اثری مواجه شویم که هر لحظه برگ جدیدی رو می‌کند و لحن خود را به فراخور وضعیت تغییر می‌دهد. گاهی یک مستند مبتنی بر پژوهش است، گاهی رویه مستندهای مصاحبه محور را در پیش می‌گیرد، در برهه‌هایی به یک مستند بیوگرافیک تمام عیار مبدل می‌شود و در دقایق پایانی نیز کاملا لحن جنایی را چاشنی کار خود می‌کند تا بتواند چیزی فراتر از کتاب به مخاطبش تقدیم کند.

دیگر نکته‌ای که در مورد «جاسوسی که به زمین افتاد» خودنمایی می‌کند، دسترسی مستندساز به اطلاعات آرشیوی و استفاده حیرت‌انگیزش از انواع و اقسام اسناد است. اهمیت و دشواری کار میدمور در این مورد به جایی برمی‌گردد که می‌دانیم موضوع اصلی مستند روایتی از یک اختلاف نظر مهم بین دو دولت است و بالطبع نمی‌توان گفت کل مستند زیر لوای یک دولت خاص ساخته شده و از موهبت دسترسی‌های آرشیوی حکومتی بهره‌مند بوده است. در واقع، میدمور در خوشبینانه‌ترین حالت، تنها می‌توانسته نیمی از اطلاعات آرشیوی‌اش را از یک نهاد رسمی دریافت کند و بالطبع برای جمع‌آوری مابقی داده‌ها خودش دست به کار شده است. سازندگان مستند حتی در مورد کسانی مانند زئیرا و همسر اشرف مروان که حاضر به مصاحبه نبوده‌اند نیز از کنکاش و تکاپو شانه خالی نکرده و سعی کرده‌اند با بررسی دقیق انواع اطلاعات، از رمزگشایی کتاب‌ها گرفته تا مصاحبه‌های موجود در اینترنت و…، به دریافتی مطابق با واقعیت دست یابند.

این مستند البته در برخی دقایق از کندی ریتم رنج می‌برد و فیلمسازی که ظاهرا مدام نگران است برخی مخاطبانش ماجرا را درست نفهمیده باشند، در بخش بیان مسئله و تبیین اختلاف نگاه دو دولت در مورد مروان، آن‌قدر نقل‌قول‌های مشابه را از زبان افراد هم‌سطح، تکرار می‌کند که در نهایت هم به طولانی شدن زمان مستند می‌انجامد و هم باعث ایجاد احساس رخوت در مخاطب باهوش‌تر می‌شود. البته «جاسوسی که به زمین افتاد» در مجموع و پس از این بخش، از معرکه جان سالم به در می‌برد و در نیم ساعت پایانی به ریتم خوب خودش بازمی‌گردد. اما درست در جایی که دقایقی است که به نظر می‌رسد مستند دوباره سرپا شده و می‌تواند با گفتن حرف مهمش معما را حل کند، نوعی سهل‌انگاری و بی‌مسئولیتی عجیب کل اثر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد که نمی‌توان به سادگی از کنار آن گذشت.

روش کلی «جاسوسی که به زمین افتاد» این است که مستندات را یکی یکی کنار هم می‌گذارد و در یک ساعت اول با ارائه دقیق و روشن دلایلش، مخاطب را در مورد دوجانبه بودن جاسوسی اشرف مروان قانع می‌کند. با وجود این، مخاطب در ابتدای مستند ماجرای کشته شدن اشرف مروان را در قالب فلش فوروارد تماشا کرده و حالا که سراپا تشنه کشف حقیقت مرگ مرموز این جاسوس بزرگ است، جدیت سابق را در مستندساز نمی‌بیند.

بیننده در بخش ابتدایی مستند با فیلمسازی مواجه شده که اگر نیاز باشد، حتی ویراستار کتاب یکی از مسئولین اسرائیل را هم به حرف می‌گیرد و در کشوری دیگر مصاحبه ترتیب می‌دهد تا مخاطب را از صحت مستنداتش مطمئن کند. در بخش پایانی اما، در حالی که بیننده حسابی پرتوقع شده، می‌بینیم که از مصاحبه با شاهدان حادثه قتل خبری نیست و کل ماجرا در حد همین جمله که «خبرنگار به بوداپست سفر کرده و شاهدان، قتل مروان را تایید کرده‌اند»، برگزار می‌شود.

به نظر می‌رسد میدمور در مورد کشف ماجرای قتل مروان یا دچار رخوت شده و حوصله و انرژی‌اش برای پرداخت جستجوگرانه مسئله را از دست داده است، یا برخی ملاحظات امنیتی و سیاسی او را به سوی محافظه‌کاری سوق داده تا مخاطب در نهایت هم در مورد فلش فوروارد اول فیلم به قطعیت نرسد.

منبع: بلاگ سینما مارکت