نقد فیلم لباس شخصی؛

پس از یک دوره نسبتا طولانی بی‌توجهی، حالا چند سالی است که وقایع سال‌های اول انقلاب و فعالیت‌های احزاب و جناح‌های مختلف سیاسی -بالاخص حزب توده- به موضوعی جذاب برای فیلمسازان ایرانی تبدیل شده است. در همین راستا و پس از تولید آثار شاخصی مانند «ماجرای نیمروز» محمد حسین مهدویان، جشنواره سی‌وهشتم فجر هم محل نمایش فیلم جدیدی با موضوع حزب توده است که حاصل تلاش یک کارگردان کار اولی در بخش نگاه نو محسوب می‌شود. «لباس شخصی» داستان کشف فعالیت‌های خرابکارانه شبکه اطلاعاتی سری حزب توده در ایران است که... در اوایل دهه شصت، با تلاش‌های نیروهای اطلاعات، خنثی شد و افشای برخی زوایای پنهانش (بالاخص جاسوسی یکی از نظامیان رده بالای کشور) حیرت عموم مردم را به دنبال داشت.

«لباس شخصی» اما، به طور کلی هیچ مزیتی نسبت به آثار سال‌های اخیر ندارد و تنها تفاوتش با آن‌ها به تمرکز بر روی یک اتفاق مستند و واقعی محدود می‌شود. فیلم کارش را با ضرباهنگی قابل قبول آغاز می‌کند و در نیمه اول، لوکیشن‌های متنوع و چشم‌نوازی که با دشواری ساخته شده‌اند، در کنار جلوه‌های ویژه چشمگیر و در حد سینما، مخاطب را دلگرم می‌کند. به لحاظ پژوهشی اما، با وجود دست پر نویسندگان که از وقایع تاریخی بهره می‌برند، فیلمنامه در منتقل کردن داشته‌هایش به مخاطب عام و روشن کردن او در مورد شخصیت‌ها و سازمان‌هایی که حرفشان به میان می‌آید، گنگ و به دور از شیوایی ظاهر می‌شود.

فیلمنامه، با توجه به بهره‌گیری‌اش از وقایع ملتهب تاریخی آن دوران، از ظرفیت بالایی برای پرداخت برخوردار است و می‌توانست درخشان‌تر از چیزی که هست، ظاهر شود. با این حال، اضافه کردن خرده داستان‌های کلیشه‌ای و به شدت تکراری، از شهادت برادر حنیف گرفته تا خشم یاسر بخاطر کشته شدن فرزند متولد نشده‌اش در جریان بمب‌گذاری، حاکی از سهل‌انگاری نویسندگان در پرداخت شخصیت‌هاست. علاوه بر این، «لباس شخصی» فیلمی به شدت حراف و پر از دیالوگ‌های باربط و بی‌ربط است. حجم زیاد مکالمات مسلسل‌وار بین شخصیت‌ها باعث دلزدگی مخاطبی می‌شود که ترجیح می‌دهد به‌جای شنیدن روایت وقایع از زبان کاراکترها که بعضا حتی رنگ و بوی شعار هم به خودش می‌گیرد، بازسازی واقعی خود ماجرا را روی پرده نقره‌ای تماشا کند.

در مقابل، فیلمنامه از مزیت وجود یک قهرمان عملگرا و فعال برخوردار است که ظرفیت انجام کارهای بزرگتر را نیز دارد. خودکشی متن اما، از نیمه به بعد آغاز می‌شود؛ جایی که نویسنده، صرفا با نیت ایجاد تعلیق و نگه داشتن مخاطب، ابهت قهرمانش را نابود می‌کند. مشکل این‌جاست که درست در دو بزنگاه مهم که فیلم دارد از نفس می‌افتد، نویسنده یک بار ادای رودست زدن به تماشاگر را درمی‌آورد و بار دوم (از آن‌جایی که بالطبع دلش نمی‌آید از خیر جذابیت‌های قهرمان هم بگذرد) دوباره، با انواع ترفندهای موجه و ناموجه، او را به جایگاهش بازمی‌گرداند؛ غافل از آن‌که چهره یاسر در بازگشت، دیگر آن جذبه قبل را ندارد و حالا به نوعی از چشم مخاطب افتاده و بیننده هر لحظه اجازه دارد به نیاتش شک کند. این اشتباه بزرگ نه‌تنها حدود نیم ساعت از فیلم را با بازیگوشی محض هدر می‌دهد و باعث افت شدید ریتم در نیمه دوم می‌شود، بلکه حال و هوای کلی اثر را نیز از یک تریلر سیاسی تا حد یک قصه جنایی ساده برای پیدا کردن فرد دروغگو، تنزل می‌دهد. مجموع این موارد، در کنار پرداخت یک‌طرفه قصه (فقط نمایش جبهه خیر و پنهان کردن تعمدی تشکیلات مخفی)، باعث خالی شدن دست نویسنده و پناه آوردن به شعارها در دقایق پایانی شده است که در تعابیری همچون «پیچ و مهره‌های کارخانه کثافت سازی» و «ارتش بدون یونیفرم شوروی» متجلی می‌شود.


چند گره‌گشایی بی‌منطق و بر حسب تصادف، در کنار پرورش دادن حس ششم قهرمان به عنوان یک نقطه امیدواری پررنگ در پیشبرد قصه، از دیگر ضعف‌های متن به شمار می‌روند. مثلا این‌که یک مامور سابق ساواک، که اتفاقا مردی جاافتاده و به شدت حرفه‌ای و باهوش است، در ازای دریافت خرما و سیگار، با تمام وجود حاضر به همکاری با اطلاعات جمهوری اسلامی ایران می‌شود، یکی از گره‌گشایی‌های باورنکردنی «لباس شخصی» است که کیفیت متن را با تردید جدی مواجه می‌کند. پرداخت شخصیت اصلی هم بیش از حد تیپ‌گونه و تخت به نظر می‌رسد. قهرمان «لباس شخصی» که با ویژگی مامور اطلاعات و عملیات بودنش شناخته می‌شود، بیش از حد حرف می‌زند، عقبه روشنی ندارد، گاها نپخته و خودسر عمل می‌کند و از همه مهم‌تر این‌که بدون پیچیدگی و قابل پیش‌بینی است. این در حالی است که فقط می‌دانیم او «بچه خوبی» است، خانواده دارد و یک زخم هم از حزب توده بر جانش نشسته.

«لباس شخصی» پیش از هر چیز، از فقر بازیگر نامدار و مسلط رنج می‌برد؛ به طوری که فقدان حتی یک چهره شناخته شده در میان تیم بازیگرانی که انصافا اجراهایشان زیاد هم بد نیست، به گسترده شدن طیف مخاطبان و برانگیختن همدلی بیننده لطمه جدی وارد کرده است. گریم‌های اغراق شده و سنگین نیز بروز هنر بازیگران را با دست‌انداز مواجه کرده، در حالی که یک مقایسه ساده با دیگر آثار مشابه، نشان می‌دهد که برای خلق ظاهر کاراکترهای دهه شصتی نیازی به این حجم پررنگ ظواهر و طراحی انبوه ویژگی‌های ظاهری نیست. در مجموع، به نظر می‌رسد که تولید یک مستند از وقایع مورد توجه فیلم، می‌توانست گزینه‌ای به مراتب بهتر، نسبت به ساخت فیلمی با این درجه از استانداردها در فضای امروز سینمای ایران، باشد.

به نقل از فیلمگردی