سی سالگی را رد کردهام. چند سالی در دانشگاه وقت گذراندهام و حالا به دنبال این هستم که در این جهان سراسر پریشانی، هویتی برای خود بیابم که آرامش در آن تنیده شده باشد. آنچه در این وبگاه قرار میگیرد، طبعا از هویت این حقیر مهمتر است. با این همه، معرفی مختصری را به نشانه احترامم برای مخاطب بپذیرید. در همین راستا، نکات زیر را به مثابه دریافتهایی فردی تقدیم میکنم تا شاید قدری آشناتر به نظر بیایم:
یک - فارغ التحصیل فلسفه: این رشتهای است که گاها به اشتباه فلسفه غرب یا فلسفه محض یا با هر پسوند بیهوده دیگری به کار میرود. این در حالی است که هم روی کارتهای دانشجویی ما و هم در افواه همه آنهایی که این شاخه از معرفت را دوست میدارند، نامش فقط «فلسفه» است و بس. این رشته (با حفظ احترام فلسفههای کاربردی) نیازی به هیچ پسوند و پیشوندی ندارد و خوشبختانه هنوز نمونههای نابش قابل یافتن است؛ نمونههایی که از شر شیادان در امان ماندهاند.
دو - سینما: پس از سالها پیگیری سینما به عنوان مخاطب عام، بالاخره از اواسط دهه نود نگاهی جدیتر به این حوزه دست داد و گاها حتی توانستم از این رهگذر نانی هم درآورم که امیدوارم حلال بوده و باشد. صادقانه اقرار میکنم که در ایام نوجوانی و جوانی، چند مورد از شاهکارهای تاریخ سینمای ایران و جهان را بدفهمی کردم و آنقدر وقیح بودم که حتی چند باری، از سر حماقت، در محافلی که به زینت جنس مخالف آراسته شده بودند، در اهانت به آن فیلمها چرندیاتی بر زبان آوردم که خیال میکردم نامشان نقد است؛ حال آنکه صرفا شنیدههایم را طوطیوار بازگو میکردم و آنقدر شرافت نداشتم که، ولو از سر کمخردی، لااقل ناسزای زاییده شده از ذهن معیوب خودم را نثار آن آثار هنری شریف کنم. با این همه، حالا با احتیاط بیشتری سینما را پیگیری میکنم و امیدوارم گاها بتوانم، به قدر درک و توان مختصر خود، سره از ناسره هنر هفتم جدا کنم.
سه - جهان شخصی: جهان، چنان که بر من نمایان میشود، مملو است از اعجاب و حیرت و پیچیدگی و معنا. در این میان، از فلسفه و اخلاق گرفته تا رمان و فیلم، پیرامون ما صرفا پر است از ابزارهایی که هیچ یک الزاما به حصول هدف نمیانجامند. هدف اما چیزی است که حتی به کلام نمیآید؛ عنصر غریبی از جنس تجربه عارفانه که هر یک از ما به اندازه یک عمر فرصت داریم تا برای یک دم ادراکش تقلا کنیم. منظورم از عرفان، نه عرفان به معنای محیالدینی آن، بلکه هر چیزی از مصدر «عرف» است، به هر معنایی که فقط از شر بیمعنایی خلاص شود و فرزندان نخستین انسان را شبیه به آدمیزاد کند. دنیای امروز ما طنابی است که یک سرش را عقل در دست گرفته و سر دیگرش به دست بخت سپرده شده است. ما مدتهاست سرگردانیم در محیطی که عنقریب انسان را به فراموشی میسپارد. چنین اوضاعی میطلبد که هر کس هرچه میتواند را انجام دهد و به هر دری که میتواند بزند تا شاید چیزی از جنس انسان کمی دیرتر از کره خاکی ناپدید شود.
در مجموع، فعلا به جای ناخن به تخته سیاه کشیدن، ترجیح دادم که در ایام هجوم اینستگرام، با این وبگاه شخصی و کممخاطب، شانس خود را برای تحقق یک دیالکتیک ساده امتحان کنم. امید که کلمات از عکسها موثرتر باشند. طبعا ارائه نظرات خوانندگان مایه خرسندی و تسهیل فرایند مذکور خواهد بود.
با احترام
محمد عنبرسوز