نقد مستند «قدیس»:
نگاهی به مستند «قدیس» تجربه متفاوت حسین لامعی که به بخش هایی از زندگی احمد شاملو شاعر معاصر ایرانی می پردازد.
• ۱۳۹۸/۰۲/۲۶ خواندن این مطلب در 4 دقیقه
احمد شاملو، شاعر معاصر و پرآوازه ایرانی، از آن دست شخصیتهایی است که در تاریخ چهل ساله بعد از انقلاب اسلامی رسانههای رسمی کمتر از او حرف زدهاند. در عرصه مستند نیز در تمام این سالها تنها یک مستند در رسانههای فارسی زبان خارج از کشور پیرامون زندگی این شاعر تاثیرگذار ایرانی ساخته شده بود و حالا پس از سالها مستند «قدیس» بازخوانی زندگی شاملو را بر عهده گرفته...
از نام مستند تقریبا روشن است که پیام محوری آن را باید محدود به جملهای شبیه به اینکه «بیجهت از شاملو یک قدیس ساختهاند» بدانیم. «قدیس» اما، به نقد ساده شاملو بسنده نمیکند؛ بلکه نه شاملوی واقعی را به مخاطب نشان میدهد، و نه آنچه درباره همان شاملوی فرضیاش میگوید در دایره انصاف قرار میگیرد.
«قدیس» اساسا قرار است یک مستند واکنشی به مستند «شاملو، شاعر بزرگ آزادی» باشد و بر همین اساس است که مستند، قبل از تیتراژ، با برشهایی از همتای خود استارت میزند. در مقام مقایسه اما، اگر چه «قدیس» به لحاظ کیفیت ساخت و تدوین خوشریتم دادههایش شکیلتر به نظر میرسد، اما در بسیاری از موارد حتی از همان مستند «شاملو، شاعر بزرگ آزادی» هم عقب میافتد.
حسین لامعی توانسته در «قدیس» از آرشیوهایی که در اختیار داشته بهرهبرداری خوبی بکند و کنکاش تیم پژوهشی در محتواهای بصری و نوشتاری تاریخ ادبیات و اندیشه ایران قابل اعتنا و امیدبخش به نظر میرسد. در مورد مصاحبه شوندگان اما، دست «قدیس» به شدت خالی است و این موضوع، نه تنها اصالت مستندسازی را زیر سوال میبرد، بلکه جلب رضایت مخاطب حساس و موشکاف این عرصه را هم با دستانداز مواجه میکند.
مستند «شاملو، شاعر بزرگ آزادی» اگر چه در ساختار و روایت مشکلات بزرگی را متوجه خود میدید، اما پای صحبت چهرههای اثرگذار و مهمی مانند بهرام بیضایی، محمود دولتآبادی، محمد علی سپانلو، سیمین دانشور، عباس کیارستمی، ضیاء موحد و… مینشست. این در حالی است که نهتنها وزن مصاحبه شوندگان «قدیس» بسیار کمتر است، بلکه ظاهرا فیلمساز تلاشی هم برای ضبط مصاحبههای جدید و دست اول از خود نشان نداده و به مصاحبههای آرشیوی سالهای دور بسنده کرده است. مثلا افرادی مانند ابتهاج و شفیعی کدکنی، امروز در دسترس هستند؛ اما «قدیس» در مورد اولی به آرشیو مصاحبههای قدیمی، و در مورد نفر دوم به روخوانی مقالات سالهای قبلش بسنده کرده.
اساسا «قدیس» را نمیتوان یک مستند بیوگرافیک ساده از یکچهره ادبیات و اندیشه معاصر ایران دانست، بلکه ایدئولوژی زدگی آن کل محتوا را میبلعد و شاملو، به جای اینکه یک شاعر یا متفکر باشد، به ابزاری در دست فیلمساز برای نقد جریان روشنفکری در ایران پس از انقلاب تبدیل میشود. در واقع لامعی سعی دارد از دریچه کاراکتر احمد شاملو کل روشنفکری را مورد نقد قرار دهد و بر همین اساس کارش را با مصاحبه جنجالی او در دانشگاه برکلی آغاز میکند؛ مصاحبهای که شاید خود شاملو اگر امروز زنده بود، در آن تجدید نظر میکرد. گذشته از این، مستند ادعای پنهان خود، مبنی بر اینکه احمد شاملو سردمدار روشنفکری در ایران است، را توضیح نمیدهد و خیلی زود پروژه تخطئه کردن (و حتی تخریب) او را کلید میزند.
همین مضمون زدگی، «قدیس» را به مستندی بیمنطق و مخرب تبدیل میکند که مغالطههای پرشمارش را از فصلبندی عجیب آن میتوان دریافت. تقسیم مستند به پنج فصل مجزا، که به ترتیب ناظر به سفرها و سخنرانیها، شعر، سیاست، سینما و ازدواجهای شاملو هستند، از هیچ الگوی منطقی خاصی پیروی نمیکند و کسی نمیداند چرا تلاش نافرجام شاملو در سینما یا ازدواجهای او همسنگ با شعر او دستهبندی شدهاند. «قدیس» سعی دارد با سرک کشیدن به زندگی شخصی احمد شاملو و فراز و نشیبهای شخصیتی و فکری او، شعرش را هم به چالش بکشد؛ حال آنکه بیننده اگر احمد شاملو را فقط به عنوان یک شاعر نوپرداز لحاظ کند، دیگر دلیلی ندارد حوادث زندگی شخصی او را تا این حد مهم بداند. عجیب اینکه مستندساز سر مخاطبش هم منت میگذارد که به دلایل اخلاقی از فریاد زدن برخی پلشتیهای خصوصی شاملو (مانند اعتیاد) اجتناب کرده، اما توضیح نمیدهد که چرا تکتک شکستهای فردی یک شاعر میتواند تا این حد مهم باشد.
نگاه پر از عیبجویی «قدیس» در نهایت محتوای آن را به شدت تنزل میدهد و کار را به جایی میرساند که، نه تنها ابعاد شخصیتی این شاعر اثرگذار ایرانی شفاف نمیشود، بلکه مستند به زنده کردن و روایت دعواهای خاکگرفته و بیفایده قدیمی تبدیل میشود. بیتوجهی به ادبیات شاملو مهمترین سهلانگاری مستند است که تقریبا هیچ شعری از این شاعر را نمیخواند و ترجیح میدهد مجادلات بیفایده او با بزرگان دیگری مانند براهنی، ابتهاج، لطفی و گلستان را بزرگ کند. بدبختانه اگر کسی شاملو را نشناسد و به تماشای «قدیس» بنشیند، هرگز نخواهد فهمید که شاملو مترجم هم بوده و این معنایی جز دستکاری کاراکتر ادبی احمد شاملو و حاشیهپردازی بیمورد یک شخصیت فقید ندارد.
مستندی که اینچنین اصل را رها میکند و تمرکزش را روی امور درجه چندم زندگی یک انسان جایزالخطا میگذارد تا به خیال خودش کل طیف روشنفکران را بکوبد، طبیعی است که فقط به اختلافها دامن بزند و بیحرمتیهای اهالی فرهنگ به یکدیگر را طوری به مخاطب یادآوری کند که اندک احترامشان بین مردم هم متزلزل شود. «قدیس» انگار از تهاجم و اساعه ادب آدمهایش نسبت به هم لذت میبرد و به همین خاطر طوری گذشته را کنکاش میکند که یادش میرود آدمها عوض میشوند و میتوانند حرفهای قبلی خود را اصلاح کنند. بالطبع اگر لامعی برای ساختن مستندش میتوانست یک بار دیگر مقابل شفیعی کدکنی بنشیند، احتمالا این ادیب بزرگ ایرانی را بخاطر استفاده از تعابیری مانند «فرزند زنازاده شعر» یا «شاطر عباس صبوحی» چندان خشنود نمییافت.
یا خود مستندساز حتما بهتر از همه ما میداند که ابراهیم گلستان هم اگر امروز بود، احتمالا در جمله «شاملو فارسی را هم درست بلد نبود» تجدید نظر میکرد. حق این است که شاملو در شعر نو فارسی طرحی نو درافکند و باب چیزی را گشود که تا ابد در تاریخ ادبیات به نام خودش باقی خواهد ماند؛ حالا اگر کسی معتقد است شاملو چون نمیتوانسته وزن و قافیه بسازد، گفته «دیگی که برای ما نمیجوشد، بگذار کله سگ توش بجوشد» و «اصلا گور پدر عروض و وزن»، قرار نیست این قبیل هتاکیهای فرومایه، دستمایهای برای یک مستند تفرقهانگیز قرار گیرند.