نقد فیلم درخت گردو ساخته محمدحسین مهدویان؛
در حال حاضر، فقط یک نفر هست که میتواند هم مهمترین استعداد و جوان اول سینمای ایران لقب بگیرد و هم با پنج فیلم در پنج جشنواره پیاپی، پرکارترین فیلمساز سالهای اخیر باشد.
از اثر جدید محمد حسین مهدویان، همزمان بوی بلوغ در کارگردانی و سطحینگری در محتوا به مشام میرسد؛ چرا که تسلط کارگردان بر عناصر فنی و هنری مختلف کاملا نسبت به آثار قبلی او رشد کرده و در عین حال، فیلمسازی که با نگاه ایدئولوژیکش در سینمای ایران قد کشید و برای خودش جایگاهی دستوپا کرد، به شکل حیرتانگیزی در «درخت گردو» عافیتطلب و محافظهکار ظاهر شده.
احتمالا میدانید که «درخت گردو» روایت بمباران شیمیایی سردشت است که... از فجایع فراموش شده جنگ به شمار میرود و بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده. مهدویان با هوشمندی و بر اساس سرگذشت تکاندهنده مردی به نام قادر مولانپور، قصه را از درون سردشت بیرون میبرد و از درخت گردویی در حاشیه یکی از روستاهای اطراف، روایت خود را آغاز میکند.
اولین چیزی که در دقایق ابتدایی «درخت گردو» ما را متعجب میکند، انتخاب راوی با نریشنهای نسبتا پرتعداد و البته شعاری است. شخصیت هما (با بازی مینا ساداتی) که معلم مدرسه این روستاست، مامور شده تا قصه «درخت گردو» را، با جملات مطولی مانند «اون میدونست که برای رسیدگی به شهین و مالمال باید به اندازه کافی پول داشته باشه» و تعابیر همچون «زیر آسمون کبود»، روایت کند. در ابتدا ممکن است فکر کنید، این موضع فیلمساز فقط برای آن است که بتواند هرچه سریعتر به سراغ روایت پرشتاب موضوع اصلی برود، اما ریتم فیلم که در بیست دقیقه پایانی به شدت افت میکند، در کنار ادامه این شیوه روایتگری تا آخر، فرضیه مذکور را باطل میکند. با گذشت حدودا یک ساعت و نیم از فیلم، همچنان مخاطب صدای راوی را میشنود که با سهلانگاری خاصی در نگارش متن، میگوید: «انگار قرار نبود این داستان به این سادگیا تموم بشه».
فیلمنامه «درخت گردو» که توسط ابراهیم امینی و حسین حسنی به رشته تحریر درآمده، پس از دقایقی تعلل که به معرفی شخصیتها اختصاص دارد، وارد بحران اصلی میشود و از همینجاست که مهدویان، به عنوان مهمترین عنصر فیلم، خودش را نشان میدهد. «درخت گردو»، بیش از هر چیز، فیلم کارگردان است و تسلط مثال زدنی فیلمسازی در این سن و سال بر قاببندیها و هدایت دوربین، مهمترین برگ برنده فیلم به شمار میرود. مهدویان که به خوبی میزانسن را میشناسد، با انتخاب سه شیوه فیلمبرداری برای سه زمان روایت، یک فاجعه انسانی مهیب را مقتدرانه روایت میکند.
نماهای لانگ عمدتا شلوغ و پر از جزئیات، کاملا از قدرت کارگردانی حکایت میکنند که در بازسازی دقیق گذشتهای که حتی آن را به چشم خودش هم ندیده، تبحرش را به رخ میکشد. حضور پررنگ و اثرگذار کارگردان، در سکانسهای حمام و پاشیدن آب بر روی افراد آلوده شده، در استانداردی بسیار بالا کاملا به چشم میآید و نمونههای شاخص دیگری از امضای شخصی مهدویان پای فیلمهایش محسوب میشود. تصاویر اسلوموشن نیز، اگرچه ممکن است به مذاق برخی از منتقدان خوش نیاید، اما ابدا آزاردهنده و تصنعی هم نیست و روی فضای خاص اثر نشسته است.
هرچقدر که «درخت گردو» در کارگردانی مترقی و قابل ملاحظه است، در فیلمنامه لنگ میزند و در قصهگویی و روایت، نمیتواند به قدر کافی از ظرفیتهای خارقالعاده یک ماجرای واقعی بهرهبرداری کند. سناریوی این فیلم، اگرچه در نیم ساعت دوم سرحال و فکر شده ظاهر میشود، ولی در بیست دقیقه پایانی، با پرداختن بیکارکردش به دادگاه لاهه و داستان فرعی و مصنوعی مرگ فرزند دکتر که در حد خردهپیرنگهای تلویزیونی به قصه اصلی چسبانده شده، وصله ناجور قصه است و ظرافت لازم برای روایت چنین قصه محیرالعقولی را ندارد. گویی تعهد بیش از حد نویسندگان به واقعیت، تعهد کارگردان به سینما را تحتالشعاع قرار داده و بدین ترتیب است که فیلم نمیتواند، جز متاثر کردن مخاطب با تصاویر دلخراش، چیزی به قصه واقعی اضافه کند.
به رغم این موارد اما، دیگر عناصر قوامبخش «درخت گردو» عمدتا در کلاس بسیار بالا و برخوردار از کیفیتی نمونه هستند. فیلمبرداری شاخص هادی بهروز که حالا دیگر به درک متقابل از مهدویان و آثار او رسیده، و همچنین چهرهپردازی فکر شده و بدون اغراق شهرام خلج، از نقاط قوت این فیلم به شمار میروند. موسیقی گوشنواز حبیب خزائیفر نیز متناسب با اقلیم کردستان و حال و هوای فیلم، از ارتباط نزدیک آهنگساز با محتوای اثر حکایت میکند.
در عرصه بازیگری، اجرای شاخص پیمان معادی کاملا به چشم میآید؛ بازی ویژهای که بیشتر از بیان، مبتنی بر بدن این بازیگر کارکشته و پرافتخار است و نشان از آمادگی بالای او دارد. معادی بدون کمترین اغراقی نقشش را درک کرده و با بیرون آمدن از پوسته شهری و نسبتا شیک سالهای اخیرش، هم موفق شده زبان کردی را به شکل مطلوبی (لااقل برای بیننده غیر کرد زبان) ادا کند و هم در مواقع لزوم، تسلط قابل قبولی در چهره و اجزای صورت از خودش نشان میدهد.
مینو شریفی، چهره تازه فیلم هم ارائه قابل قبولی دارد و در نقش مریم به عنوان بازیگر نقش مکمل زن به اندازه و باورپذیر ظاهر میشود. گاف تیم بازیگری اما به حضور نمایشی و نچسب مهران مدیری بازمیگردد و البته که بخش عمده این نقطه ضعف، نه به شخص مدیری، بلکه به کارگردان برمیگردد. از مسائل فرامتنی و حاشیههای بیفایدهای مانند دلیل یکی بودن تهیهکننده این فیلم و مجموعه «دورهمی» هم که بگذریم، وزن مهران مدیری در عرصه کمدی، سنگینتر از آن است که بتوانیم او را انتخاب مناسبی برای نقش دکتر «درخت گردو» بدانیم.
مقایسه مدیری این فیلم با عزتی «ماجرای نیمروز» کاملا بیمبناست؛ چرا که مدیری حدود سه دهه فعالیت طنز را در کارنامه دارد؛ به طوری که بیننده به سادگی نمیتواند او را در شمایلی جدید بپذیرد. این را هم اضافه کنیم که دقایق حضور مدیری برای جاافتادنش در این نقش کافی به نظر نمیرسد و آن لکنت تصنعی هم نمیتواند این انتخاب را از اتهام تجاری و تبلیغاتی بودن مبرا کند.
فارغ از تمام این مباحث اما، مضمون «درخت گردو» از نکات مغفول مانده این فیلم است؛ زیرا مهدویان که همواره با نگاه ایدئولوژیکش در سینمای ایران شناخته میشد، درست در جایی که باید موضع بگیرد، همه چیز را انکار کرده و خودش را به آن راه میزند. کارگردانی که به قول دیالوگ جالب فیلم «لاتاری» از دختربازی یک آدم بیسروپا هم آرمان ایدئولوژیک میساخت و در «ماجرای نیمروز» و «رد خون» اطلاعاتی بودن را مقابل عملیاتی بودن مینشاند، حالا که کارش مستقیما به جنگ گره خورده، از پیامدهای ایدئولوژیک چیزی که ساخته شانه خالی میکند. بدبختانه گروهی از منتقدان نیز، مرعوب این سکوت کر کننده فیلمساز جوان ایران و انکار باورها توسط او شدهاند و مهدویان را بهخاطر آنچه «نگاه انسانی» معرفی شده، میستایند.
کارگردان «درخت گردو» خودش بهتر از هر کسی میداند که این اثر نه اثری ضد جنگ است و نه جوری ساخته شده که کسی بتواند لقب حکومتی یا سفارشی به آن بدهد؛ بلکه این فیلم اساسا فاقد محتوا، به معنای ایدئولوژیک آن، است. «درخت گردو» تعمدا ساکت مانده و در مواجهه با بزنگاهها و پرسشهایی که فکر کردن به آنها اجتنابناپذیر است، با بیمسئولیتی حواس مخاطب را به نمایش هولناک و بیپرده یک فاجعه انسانی پرت کند. کارگردان فیلم حتما میداند که فاجعه مورد بحث فقط اشتباه خلبان نبوده و یکی از الزامات ایدئولوژی و رویکرد بزرگتری در مقیاس جهانی است که این فقط یکی از دهها فاجعه پیامد آن محسوب میشود.
مهدویان اما، با بیاعتنایی به همه پرسشهای احتمالی، آنقدر ملودرام را غلیظ میکند که مجالی برای پرداختن به ایده باقی نماند. باورش سخت است که او همان کارگردان «لاتاری» باشد که اینچنین حواسش را به اشک و آه گرفتن از مخاطب پرت میکند و در پایانبندی، با تکرار یک ایده نخنما، خودش را از هرگونه واکنش احتمالی خلاص میکند. تقلیل کشور به قومیت و فروکاستن جنگ به قربانی شدن، معنایش نگاه انسانی و فراتر از ایدئولوژی نیست؛ بلکه طفره رفتن از ابراز عقیده، از ترس هزینه دادن است.